داستان کوتاه و آموزنده - دو درویش

داستان های آموزنده و جالب
ارسال پست
mbs
مدیر سایت
مدیر سایت
پست: 1289
تاریخ عضویت: جمعه 28 تیر 1387, 12:00 am
محل اقامت: يك جاي همين دور و ور
تماس:

داستان کوتاه و آموزنده - دو درویش

پست توسط mbs »

دو درویش که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از جایی به جای دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. یکی از آنها بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام درویش دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:
«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.» درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:
« من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»

گردآورنده : گروه روزنه
تنها فرق بين موفقيت و شکست، نوع نگاه است

ارسال پست

بازگشت به “داستان”